عطار (غزلیات)/چون لعل توام هزار جان داد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (چون لعل توام هزار جان داد) از عطار |
' |
چون لعل توام هزار جان داد | بر لعل تو نیم جان توان داد | |
جان در غم عشق تو میان بست | دل در غمت از میان جان داد | |
جانم که فلک ز دست او بود | از دست تو تن در امتحان داد | |
پر نام تو شد جهان و از تو | مینتواند کسی نشان داد | |
ای بس که رخ چو آتش تو | دل سوخته سر درین جهان داد | |
پنهان ز رقیب غمزه دوشم | لعل تو به یک شکر زبان داد | |
امروز چو غمزهات بدانست | تاب از سر زلف تو در آن داد | |
از غمزهی تو کنون نترسم | چون لعل توام به جان امان داد | |
دندان تو گرچه آب دندانست | هر لقمه که دادم استخوان داد | |
ابروی تو پشت من کمان کرد | ای ترک تو را که این کمان داد | |
عطار چو مرغ توست او را | سر نتوانی ز آشیان داد |