عطار (غزلیات)/چون زلف بیقرارش بر رخ قرار گیرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (چون زلف بیقرارش بر رخ قرار گیرد) از عطار |
' |
چون زلف بیقرارش بر رخ قرار گیرد | از رشک روی مه را در صد نگار گیرد | |
از بس که حلقه بینی در زلف مشکبارش | صد دست باید آنجا تا در شمار گیرد | |
گر زاهدی ببیند میگونی لب او | تا روز رستخیزش زان می خمار گیرد | |
گر ماه لاله گونش تابد به نرگس و گل | گلزار پای تا سر از رشک خار گیرد | |
گر از کمان ابرو بادام نرگسینش | یک تیر برگشاید صیدی هزار گیرد | |
خورشید کو ز تنگی بر چرخ میکشد تیغ | از بیم تیر چشمش گردون حصار گیرد | |
او آفتاب حسن است از پرده گر بتابد | دهر خرف ز رویش طبع بهار گیرد | |
عاشق که از میانش مویی خبر ندارد | در آرزوی مویش از جان کنار گیرد | |
عطار را به وعده دل میدهد ولیکن | اندر میان آتش دل چون قرار گیرد |