عطار (غزلیات)/پیر ما وقت سحر بیدار شد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (پیر ما وقت سحر بیدار شد) از عطار |
' |
پیر ما وقت سحر بیدار شد | از در مسجد بر خمار شد | |
از میان حلقهی مردان دین | در میان حلقهی زنار شد | |
کوزهی دردی به یک دم درکشید | نعرهای دربست و دردیخوار شد | |
چون شراب عشق در وی کار کرد | از بد و نیک جهان بیزار شد | |
اوفتان خیزان چو مستان صبوح | جام می بر کف سوی بازار شد | |
غلغلی در اهل اسلام اوفتاد | کای عجب این پیر از کفار شد | |
هر کسی میگفت کین خذلان چبود | کانچنان پیری چنین غدار شد | |
هرکه پندش داد بندش سخت کرد | در دل او پند خلقان خار شد | |
خلق را رحمت همی آمد بر او | گرد او نظارگی بسیار شد | |
آنچنان پیر عزیز از یک شراب | پیش چشم اهل عالم خوار شد | |
پیر رسوا گشته مست افتاده بود | تا از آن مستی دمی هشیار شد | |
گفت اگر بدمستیی کردم رواست | جمله را میباید اندر کار شد | |
شاید ار در شهر بد مستی کند | هر که او پر دل شد و عیار شد | |
خلق گفتند این گدیی کشتنی است | دعوی این مدعی بسیار شد | |
پیر گفتا کار را باشید هین | کین گدای گبر دعویدار شد | |
صد هزاران جان نثار روی آنک | جان صدیقان برو ایثار شد | |
این بگفت و آتشین آهی بزد | وانگهی بر نردبان دار شد | |
از غریب و شهری و از مرد و زن | سنگ از هر سو برو انبار شد | |
پیر در معراج خود چون جان بداد | در حقیقت محرم اسرار شد | |
جاودان اندر حریم وصل دوست | از درخت عشق برخوردار شد | |
قصهی آن پیر حلاج این زمان | انشراح سینهی ابرار شد | |
در درون سینه و صحرای دل | قصهی او رهبر عطار شد |