عطار (غزلیات)/هر که سرگردان این سودا بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (هر که سرگردان این سودا بود) از عطار |
' |
هر که سرگردان این سودا بود | از دو عالم تا ابد یکتا بود | |
هر که نادیده در اینجا دم زند | چو حدیث مرد نابینا بود | |
کی تواند بود مرد راهبر | هر که او همچون زنان رعنا بود | |
راهبر تا درگه حق گام گام | هم بره بینا و هم دانا بود | |
هر که او را دیده بینا شد به کل | در وجود خویش نابینا بود | |
دیده آن دارد که اسرار دو کون | ذره ذره بر دلش صحرا بود | |
جملهی عالم به دریا اندرند | فرخ آنکس کاندرو دریا بود | |
تا تو در بحری ندارد کار نور | بحر در تو نور کار اینجا بود | |
قطرهی بحرت اگر در دل فتاد | قطره نبود لل لالا بود | |
هر که در دریاست تر دامن بود | وانکه دریا اوست او از ما بود | |
تا تو دربند خودی خود را بتی | بتپرستی از تو کی زیبا بود | |
تا گرفتاری تو در عقل لجوج | از تو این سودا همه سودا بود | |
مرد ره آن است کز لایعقلی | در صف مستان سر غوغا بود | |
گوی آنکس میبرد در راه عشق | کو چو گویی بی سر و بی پا بود | |
آن کس آزادی گرفت از مردمان | کو میان مردمان رسوا بود | |
هر که چون عطار فارغ شد ز خلق | دی و امروزش همه فردا بود |