عطار (غزلیات)/هر که را با لب تو پیمان بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (هر که را با لب تو پیمان بود) از عطار |
' |
هر که را با لب تو پیمان بود | اجل او از آب حیوان بود | |
هر که روی چو آفتاب تو دید | همچو من تا که بود حیران بود | |
در نکویی پسندهی جایی | که نکوتر از آن بنتوان بود | |
چون بدیدم لب جگر رنگت | نمکی داشت و شکرافشان بود | |
یک شکر آرزوم کرد الحق | لیک بیمم ز تیر مژگان بود | |
بی رخت بر رخم نوشت به خون | دیده هر راز دل که پنهان بود | |
خواستم تا نفس زنم بی تو | نزدم زانکه آن نفس جان بود | |
جان من گر بود وگر نبود | کی مرا در جهان غم آن بود | |
لیک جان زان سبب ندادم من | که نه در خورد چون تو جانان بود | |
جان بدادم چو روی تو دیدم | زانکه جان دادن من آسان بود | |
جان عطار تا که بود از تو | هستی و نیستیش یکسان بود |