عطار (غزلیات)/هر که جان درباخت بر دیدار او
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (هر که جان درباخت بر دیدار او) از عطار |
' |
هر که جان درباخت بر دیدار او | صد هزاران جان شود ایثار او | |
تا توانی در فنای خویش کوش | تا شوی از خویش برخودار او | |
چشم مشتاقان روی دوست را | نسیه نبود پرتو رخسار او | |
نقد باشد اهل دل را روز و شب | در مقام معرفت دیدار او | |
دوست یک دم نیست خاموش از سخن | گوش کو تا بشنود گفتار او | |
پنبه را از گوش بر باید کشید | بو که یکدم بشنوی اسرار او | |
نور و نار او بهشت و دوزخ است | پای برتر نه ز نور و نار او | |
دوزخ مردان بهشت دیگران است | درگذر زین هر دو در زنهار او | |
کز امید وصل و از بیم فراق | جان مردان خون شد اندر کار او | |
عاشقان خسته دل بین صد هزار | سرنگون آویخته از دار او | |
همچو مرغ نیم بسمل ماندهاند | بیخود و سرگشته از تیمار او | |
صد هزاران رفتهاند و کس ندید | تا که دید از رفتگان آثار او | |
زاد عطار اندرین ره هیچ نیست | جز امید رحمت بسیار او |