عطار (غزلیات)/هر دل که ز عشق بی نشان رفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (هر دل که ز عشق بی نشان رفت) از عطار |
' |
هر دل که ز عشق بی نشان رفت | در پردهی نیستی نهان رفت | |
از هستی خویش پاک بگریز | کین راه به نیستی توان رفت | |
تا تو نکنی ز خود کرانه | کی بتوانی ازین میان رفت | |
صد گنج میان جان کسی یافت | کین بادیه از میان جان رفت | |
راهی که به عمرها توان رفت | مرد ره او به یک زمان رفت | |
هان ای دل خفته عمر بگذشت | تا کی خسبی که کاروان رفت | |
ای جان و جهان چه مینشینی | برخیز که جان شد و جهان رفت | |
از جملهی نیستان این راه | آن برد سبق که بی نشان رفت | |
چون نیستی از زمین توان برد | کی هست توان بر آسمان رفت | |
محتاج به دانهی زمین بود | مرغی که ز شاخ لامکان رفت | |
عطار چو ذوق نیستی یافت | از هستی خویش بر کران رفت |