عطار (غزلیات)/هر دل که ز خویشتن فنا گردد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (هر دل که ز خویشتن فنا گردد) از عطار |
' |
هر دل که ز خویشتن فنا گردد | شایستهی قرب پادشا گردد | |
هر گل که به رنگ دل نشد اینجا | اندر گل خویش مبتلا گردد | |
امروز چو دل نشد جدا از گل | فردا نه ز یکدگر جدا گردد | |
خاک تن تو شود همه ذره | هر ذره کبوتر هوا گردد | |
ور در گل خویشتن بماند دل | از تنگی گور کی رها گردد | |
دل آینهای است پشت او تیره | گر بزدایی بروی وا گردد | |
گل دل گردد چو پشت گردد رو | ظلمت چو رود همه ضیا گردد | |
هرگاه که پشت و روی یکسان شد | آن آینه غرق کبریا گردد | |
ممکن نبود که هیچ مخلوقی | گردید خدای یا خدا گردد | |
اما سخن درست آن باشد | کز ذات و صفات خود فنا گردد | |
هرگه که فنا شود ازین هر دو | در عین یگانگی بقا گردد | |
حضرت به زبان حال میگوید | کس ما نشود ولی ز ما گردد | |
چیزی که شود چو بود کی باشد | کی نادایم چو دایما گردد | |
گر میخواهی که جان بیگانه | با این همه کار آشنا گردد | |
در سایهی پیر شو که نابینا | آن اولیتر که با عصا گردد | |
کاهی شو و کوه عجب بر هم زن | تا پیر تو را چو کهربا گردد | |
ور این نکنی که گفت عطارت | هر رنج که میبری هبا گردد |