عطار (غزلیات)/هرگز دل پر خون را خرم نکنی دانم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (هرگز دل پر خون را خرم نکنی دانم) از عطار |
' |
هرگز دل پر خون را خرم نکنی دانم | مجروح توام دانی مرهم نکنی دانم | |
ای شادی غمگینان چون تو به غمم شادی | یکدم دل پر غم را بی غم نکنی دانم | |
چون دم دهیم دایم گر دم زنم و گرنه | با خویشتنم یکدم همدم نکنی دانم | |
هر روز وفاداری من بیش کنم دانی | مویی ز جفاکاری تو کم نکنی دانم | |
چون راز دل از اشکم پنهان به نمیماند | در پردهی یک رازم محرم نکنی دانم | |
گفتی که اگر خواهی تا عهد کنم با تو | گر عهد کنی با من، محکم نکنی دانم | |
آن روز که دل بردی گفتی ببرم جانت | ای راحت جان و دل این هم نکنی دانم | |
سهل است اگرم کشتی از جان بحلت کردم | صعب است که بعد از من ماتم نکنی دانم | |
با خیل گرانجانان بنشستهای و یکدم | عطار سبکدل را خرم نکنی دانم |