عطار (غزلیات)/نه قدر وصال تو هر مختصری داند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (نه قدر وصال تو هر مختصری داند) از عطار |
' |
نه قدر وصال تو هر مختصری داند | نه قیمت عشق تو هر بی خبری داند | |
هر عاشق سرگردان کز عشق تو جان بدهد | او قیمت عشق تو آخر قدری داند | |
آن لحظه که پروانه در پرتو شمع افتد | کفر است اگر خود را بالی و پری داند | |
سگ به ز کسی باشد کو پیش سگ کویت | دل را محلی بیند جان را خطری داند | |
گمراه کسی باشد کاندر همه عمر خود | از خاک سر کویت خود را گذری داند | |
مرتد بود آن غافل کاندر دو جهان یکدم | جز تو دگری بیند جز تو دگری داند | |
برخاست ز جان و دل عطار به صد منزل | در راه تو کس هرگز به زین سفری داند |