عطار (غزلیات)/ندای غیب به جان تو میرسد پیوست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ندای غیب به جان تو میرسد پیوست) از عطار |
' |
ندای غیب به جان تو میرسد پیوست | که پای در نه و کوتاه کن ز دنیی دست | |
هزار بادیه در پیش بیش داری تو | تو این چنین ز شراب غرور ماندی مست | |
جهان پلی است بدان سوی جه که هر ساعت | پدید آید ازین پل هزار جای شکست | |
به پل برون نشود با چنین پلی کارت | برو بجه ز چنین پل که نیست جای نشست | |
چو سیل پلشکن از کوه سر فرود آرد | بیوفتد پل و در زیر پل بمانی پست | |
تو غافلی و به هفتاد پشت شد چو کمان | تو خوش بخفتهای و تیر عمر رفت از شست | |
اگر تو زار بگریی به صد هزاران چشم | ز کار بیهدهی خویش جای آنت هست | |
فرشتهای تو و دیوی سرشته در تو به هم | گهی فرشته طلب، گه بمانده دیو پرست | |
هزار بار به نامرده طوطی جانت | چگونه زین قفس آهنین تواند جست | |
تو گرچه زندهای امروز لیک در گوری | چون تن به گور فرو رفت جان ز گور برست | |
چون جان بمرد ازین زندگانی ناخوش | ز خود برید و میان خوشی به حق پیوست | |
میان جشن بقا کرد نوش نوشش باد | ز دست ساقی جان ساغر شراب الست | |
دل آن دل است که چون از نهاد خویش گسست | ز کبریای حق اندیشه میکند پیوست | |
به حکم بند قبای فلک ز هم بگشاد | دلی که از کمر معرفت میان در بست | |
به زیر خاک بسی خواب داری ای عطار | مخسب خیز چو عمر آمدت به نیمهی شصت |