عطار (غزلیات)/مست شدم تا به خرابات دوش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (مست شدم تا به خرابات دوش) از عطار |
' |
مست شدم تا به خرابات دوش | نعرهزنان رقصکنان دردنوش | |
جوش دلم چون به سر خم رسید | زآتش جوش دلم آمد به جوش | |
پیر خرابات چو بانگم شنید | گفت درآی ای پسر خرقهپوش | |
گفتمش ای پیر چه دانی مرا | گفت ز خود هیچ مگو شو خموش | |
مذهب رندان خرابات گیر | خرقه و سجاده بیفکن ز دوش | |
کم زن و قلاش و قلندر بباش | در صف اوباش برآور خروش | |
صافی زهاد به خواری بریز | دردی عشاق به شادی بنوش | |
صورت تشبیه برون بر ز چشم | پنبهی پندار برآور ز گوش | |
تو تو نهای چند نشینی به خود | پردهی تو بردر و با خود بکوش | |
قعر دلت عالم بیمنتهاست | رخت سوی عالم دل بر بهوش | |
گوهر عطار به صد جان بخر | چند بود پیش تو گوهر فروش |