عطار (غزلیات)/لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من) از عطار |
' |
لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من | زلف تو درهم شکست توبه و پیمان من | |
بی تو دل و جان من سیر شد از جان و دل | جان و دل من تویی ای دل و ای جان من | |
چون گهر اشک من راه نظر چست بست | چون نگرد در رخت دیدهی گریان من | |
هر در عشقت که دل داشت نهان از جهان | بر رخ زردم فشاند اشک درافشان من | |
شد دل بیچاره خون، چارهی دل هم تو ساز | زانکه تو دانی که چیست بر دل بریان من | |
گر تو نگیریم دست کار من از دست شد | زانکه ندارد کران، وادی هجران من | |
هم نظری کن ز لطف تا دل درمانده را | بو که به پایان رسد راه بیابان من | |
هست دل عاشقت منتظر یک نظر | تا که برآید ز تو حاجت دو جهان من | |
تو دل عطار را سوختهی خویشدار | زانکه دل سنگ سوخت از دل سوزان من |