عطار (غزلیات)/قصهی عشق تو چون بسیار شد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (قصهی عشق تو چون بسیار شد) از عطار |
' |
قصهی عشق تو چون بسیار شد | قصهگویان را زبان از کار شد | |
قصهی هرکس چو نوعی نیز بود | ره فراوان گشت و دین بسیار شد | |
هر یکی چون مذهبی دیگر گرفت | زین سبب ره سوی تو دشوار شد | |
ره به خورشید است یک یک ذره را | لاجرم هر ذره دعویدار شد | |
خیر و شر چون عکس روی و موی توست | گشت نور افشان و ظلمتبار شد | |
ظلمت مویت بیافت انکار کرد | پرتو رویت بتافت اقرار شد | |
هر که باطل بود در ظلمت فتاد | وانکه بر حق بود پر انوار شد | |
مغز نور از ذوق نورالنور گشت | مغز ظلمت از تحسر نار شد | |
مدتی در سیر آمد نور و نار | تا زوال آمد ره و رفتار شد | |
پس روش برخاست پیدا شد کشش | رهروان را لاجرم پندار شد | |
چون کشش از حد و غایت درگذشت | هم وسایط رفت و هم اغیار شد | |
نار چون از موی خاست آنجا گریخت | نور نیز از پرده با رخسار شد | |
موی از عین عدد آمد پدید | روی از توحید بنمودار شد | |
ناگهی توحید از پیشان بتافت | تا عدد همرنگ روی یار شد | |
بر غضب چون داشت رحمت سبقتی | گر عدد بود از احد هموار شد | |
کل شیء هالک الا وجهه | سلطنت بنمود و برخوردار شد | |
چیست حاصل عالمی پر سایه بود | هر یکی را هستییی مسمار شد | |
صد حجب اندر حجب پیوسته گشت | تا رونده در پس دیوار شد | |
مرتفع چو شد به توحید آن حجب | خفته از خواب هوس بیدار شد | |
گرچه در خون گشت دل عمری دراز | این زمان کودک همه دلدار شد | |
هرکه او زین زندگی بویی نیافت | مرده زاد از مادر و مردار شد | |
وان کزین طوبی مشکافشان دمی | برد بویی تا ابد عطار شد |