عطار (غزلیات)/عشق تو مرا ستد ز من باز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (عشق تو مرا ستد ز من باز) از عطار |
' |
عشق تو مرا ستد ز من باز | وافگند مرا ز جان و تن باز | |
تا خاص خودم گرفت کلی | مینگذارد مرا به من باز | |
بگرفت مرا چنان که مویی | نتوان آمد به خویشتن باز | |
آن جامه که از تو جان ما یافت | می نتوان کرد از شکن باز | |
روزی ز شکن کنند بازش | کز چهرهی ما شود کفن باز | |
کی در تو رسد کسی که جاوید | در راه تو ماند مرد و زن باز | |
چون در تو نمیتوان رسیدن | نومید نمیتوان شدن باز | |
درد تو رسیدهی تمام است | من بی تو دریده پیرهن باز | |
چون لاف وصال تو میزنم من | چون پرده کنم ازین سخن باز | |
چون میدانم که روز آخر | حسرت ماند ز من به تن باز | |
از قرب تو کان وطنگهم بود | دل مانده ز نفس راهزن باز | |
عطار از آن وطن فتاده است | او را برسان بدان وطن باز |