عطار (غزلیات)/عشق آن باشد که غایت نبودش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (عشق آن باشد که غایت نبودش) از عطار |
' |
عشق آن باشد که غایت نبودش | هم نهایت هم بدایت نبودش | |
تا به کی گویم که آنجا کی رسم | کی بود کی چون نهایت نبودش | |
گر هزاران سال بر سر میروی | همچنان میرو که غایت نبودش | |
گر فرو استد کسی مرتد شود | بعد از آن هرگز هدایت نبودش | |
گر فرود آید به یک دل ذرهای | تا به صد عالم سرایت نبودش | |
صد هزاران خون بریزد همچو باد | زانکه چون آتش حمایت نبودش | |
نیستی خواهد که از هر نیک و بد | از کسی شکر و شکایت نبودش | |
تو مباش اصلا که اندر حق تو | تا تو میباشی عنایت نبودش | |
هر که بی پیری ازینجا دم زند | کار بیرون از حکایت نبودش | |
بر پی پیری برو تا پی بری | کانکه تنها شد کفایت نبودش | |
وانکه پیری میکشد بی دیدهای | زین بتر هرگز جنایت نبودش | |
چون نبیند پیر ره را گام گام | کور باشد این ولایت نبودش | |
سلطنت کی یابد ای عطار پیر | تا رعیت را رعایت نبودش |