عطار (غزلیات)/طریق عشق جانا بی بلا نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (طریق عشق جانا بی بلا نیست) از عطار |
' |
طریق عشق جانا بی بلا نیست | زمانی بی بلا بودن روا نیست | |
اگر صد تیر بر جان تو آید | چو تیر از شست او باشد خطا نیست | |
از آنجا هرچه آید راست آید | تو کژمنگر که کژ دیدن روا نیست | |
سر مویی نمیدانی ازین سر | تو را گر در سر مویی رضا نیست | |
بلاکش، تا لقای دوست بینی | که مرد بی بلا مرد لقا نیست | |
میان صد بلا خوش باش با او | خود آنجا کو بود هرگز بلا نیست | |
کسی کو روز و شب خوش نیست با او | شبش خوش باد کانکس مرد ما نیست | |
که باشی تو که او خون تو ریزد | وگر ریزد جز اینت خونبها نیست | |
دوای جان مجوی و تن فرو ده | که درد عشق را هرگز دوا نیست | |
درین دریای بی پایان کسی را | سر مویی امید آشنا نیست | |
تو از دریا جدایی و عجب این | که این دریا ز تو یکدم جدا نیست | |
تو او را حاصلی و او تورا گم | تو او را هستی اما او تورا نیست | |
خیال کژ مبر اینجا و بشناس | که هر کو در خدا گم شد خدا نیست | |
ولی روی بقا هرگز نبینی | که تا ز اول نگردی از فنا نیست | |
چو تو در وی فنا گردی به کلی | تو را دایم ورای این بقا نیست | |
ز حیرت چون دل عطار امروز | درین گرداب خون یک مبتلا نیست |