عطار (غزلیات)/صبح بر افراخت علم ای غلام

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' عطار (غزلیات) (صبح بر افراخت علم ای غلام)
از عطار
'


صبح بر افراخت علم ای غلام رنجه کن از لطف قدم ای غلام
خیز که بشکفت گل و یاسمین تا بنشینیم به هم ای غلام
باده خوریم و ز جهان بگذریم زانکه جهان شد چو ارم ای غلام
بس که بریزد گل نازک ز باد ما شده در خاک دژم ای غلام
زین گذران عمر چه نازیم ما زندگیی ماند و دو دم ای غلام
پس چو چنین است یقین عمر خویش چند گذاریم به غم ای غلام
این همه خود بگذرد و جان و دل وا رهد از جور و ستم ای غلام
وقت درآمد که به پشتی تو باز بر آریم شکم ای غلام
آب نجوییم ز خضر ای پسر جام نخواهیم ز جم ای غلام
در نگر و خلق جهان را ببین روی نهاده به عدم ای غلام
چون همه در معرض محو آمدند محو شوی زود تو هم ای غلام
خود تو یقین دان که نیرزد ز مرگ جمله جهان نیم درم ای غلام
عاقبت الامر چو مرگ است راه عمر تو چه بیش و چه کم ای غلام
پس غم عطار درین وقت گل دفع کن از می به کرم ای غلام