عطار (غزلیات)/ز عشقت سوختم ای جان کجایی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' عطار (غزلیات) (ز عشقت سوختم ای جان کجایی)
از عطار
'


ز عشقت سوختم ای جان کجایی بماندم بی سر و سامان کجایی
نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی نه در جان نه برون از جان کجایی
ز پیدایی خود پنهان بماندی چنین پیدا چنین پنهان کجایی
هزاران درد دارم لیک بی تو ندارد درد من درمان کجایی
چو تو حیران خود را دست گیری ز پا افتاده‌ام حیران کجایی
ز بس کز عشق تو در خون بگشتم نه کفرم ماند و نه ایمان کجایی
بیا تا در غم خویشم ببینی چو گویی در خم چوگان کجایی
ز شوق آفتاب طلعت تو شدم چون ذره سرگردان کجایی
شد از طوفان چشمم غرقه کشتی ندانم تا درین طوفان کجایی
چنان دلتنگ شد عطار بی تو که شد بر وی جهان زندان کجایی