عطار (غزلیات)/ز تو گر یک نظر آید به جانم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ز تو گر یک نظر آید به جانم) از عطار |
' |
ز تو گر یک نظر آید به جانم | نباید این جهان و آن جهانم | |
مرا آن یک نفس جاوید نه بس | تو دانی دیگر و من می ندانم | |
اگر گویی سرت خواهم بریدن | ز شادی چون قلم بر سر دوانم | |
وگر گویی به لب جان خواهمت داد | به لب آید بدین امید جانم | |
اگر خاکی شد و گردیت آورد | ز تو یک روز میباید امانم | |
که تا از اشک بنشانم من آن گرد | همه بر خاک راهت خون فشانم | |
کلاه چرخ بربایم اگر تو | کمر سازی ز دلق و طیلسانم | |
چو بی روی تو عالم می نبینم | در آن عزمم که در چشمت نشانم | |
ولی ترسم که در خون سرشکم | شوی غرقه من از تو دور مانم | |
تو هستی در میان جانم و من | ز شوق روی تو جان بر میانم | |
اگر من باشم و گرنه غمی نیست | تو میباید که باشی جاودانم | |
که گر صد سود خواهم کرد بی تو | نخواهد بود جز حاصل زیانم | |
و گر در بند خویش آری مرا تو | نخواهم کفر و دین در بند آنم | |
در ایمان گر نیابم از تو بویی | یقین دانم که در کافرستانم | |
وگر در کفر بویی یابم از تو | ز ایمان نور بر گردون رسانم | |
تو تا دل بردهای جانا ز عطار | به مهر توست جان مهربانم |