عطار (غزلیات)/زلف شبرنگش شبیخون میکند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (زلف شبرنگش شبیخون میکند) از عطار |
' |
زلف شبرنگش شبیخون میکند | وز سر هر موی صد خون میکند | |
نیست در کافرستان مویی روا | آنچه او زان موی شبگون میکند | |
زلف او کافتاده بینم بر زمین | صید در صحرای گردون میکند | |
زلف او چون از درازی بر زمین است | تاختن بر آسمان چون میکند | |
زلف او لیلی است و خلقی از نهار | از سر زنجیر مجنون میکند | |
آنچه رستم را سزد بر پشت رخش | زلف او بر روی گلگون میکند | |
این چه باشد کرد و خواهد کرد نیز | تا نپنداری که اکنون میکند | |
روی او کافاق یکسر عکس اوست | هر زمانی رونق افزون میکند | |
گر کند یک جلوه خورشید رخش | عرش را با خاک هامون میکند | |
ذرهای عکس رخش دعوی حسن | از سر خورشید بیرون میکند | |
از سر یک مژه چشم ساحرش | چرخ را در سینه افسون میکند | |
یارب ابروی کژش بر جان من | راست اندازی چه موزون میکند | |
عقل کل در حسن او مدهوش شد | کز لبش در باده افیون میکند | |
گر سخن گوید چو موسی هر که هست | دایمش از شوق هارون میکند | |
ور بخندد جملهی ذرات را | با زلال خضر معجون میکند | |
گر بگویم قطرههای اشک من | خندهی او در مکنون میکند | |
هر زمان زیباتر است او تا فرید | وصف او هر دم دگرگون میکند |