عطار (غزلیات)/زلف را تاب داد چندانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (زلف را تاب داد چندانی) از عطار |
' |
زلف را تاب داد چندانی | که نه عقلی گذاشت نه جانی | |
نیست در چار حد جمع جهان | بی سر زلف او پریشانی | |
کس چو زلف و لبش نداد نشان | ظلماتی و آب حیوانی | |
دهن اوست در همه عالم | عالمی قند در نمکدانی | |
دی برای شکر ربودن ازو | میشدم تیز کرده دندانی | |
لیک گفتم به قطع جان نبرم | او چنین تیز کرده مژگانی | |
بامدادی که تیغ زد خورشید | مگر از حسن کرد جولانی | |
گوی سیمین او چو ماه بتافت | گشت خورشید تنگ میدانی | |
لاجرم شد ز رشک او جاوید | زرد رویی کبود خلقانی | |
جرم خورشید بود کز سر جهل | پیش رویش نمود برهانی | |
هست نازان رخش چنانکه به حکم | هرچه او کرد نیست تاوانی | |
ماه رویا اسیر تو شدهاند | هر کجا کافر و مسلمانی | |
صد جهان عاشقند جان بر دست | جمله در انتظار فرمانی | |
پرده برگیر تا برافشانند | هرکجا هست جان و ایمانی | |
چند سازی ز زلف خم در خم | دار اسلام کافرستانی | |
تا به دامن ز عشق تو شق کرد | هر که سر بر زد از گریبانی | |
ندمد در بهارگاه دو کون | سبزتر از خط تو ریحانی | |
نتواند شکفت در فردوس | تازهتر از رخت گلستانی | |
من چنانم ز لعل سیرابت | که بود تشنه در بیابانی | |
گر دهی شربتیم آب زلال | شوم از عشق آتشافشانی | |
ورنه در موکب ممالک تو | کرده گیر از فرید قربانی |