عطار (غزلیات)/روز و شب چون غافلی از روز و شب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (روز و شب چون غافلی از روز و شب) از عطار |
' |
روز و شب چون غافلی از روز و شب | کی کنی از سر روز و شب طرب | |
روی او چون پرتو افکند اینت روز | زلف او چون سایه انداخت اینت شب | |
گه کند این پرتو آن سایه نهان | گه کند این سایه آن پرتو طلب | |
صد هزاران محو در اثبات هست | صد هزار اثبات در محو ای عجب | |
چون تو در اثبات اول ماندهای | ماندهای از ننگ خود سردرکنب | |
تا نمیری و نگردی زنده باز | صد هزاران بار هستی بی ادب | |
هر که او جایی فرود آمد همی | هست او را مرددونهمت لقب | |
چون ز پرده اوفتادی میشتاب | تا ابد هرگز مزن دم بیطلب | |
طالب آن باشد که جانش هر نفس | تشنهتر باشد ولیکن بی سبب | |
نه سبب نه علتش باشد پدید | نه بود از خود نه از غیرش نسب | |
چون نباشد او صفت چون باشدش | خود همه اوست اینت کاری بوالعجب | |
گر تو را باید که این سر پی بری | خویش را از سلب او سازی سلب | |
بر کنار گنج ماندی خاک بیز | در میان بحر ماندی خشک لب | |
چون رطب آمد غرض از استخوان | استخوان تا چند خایی بی رطب | |
هین شراب صرف درکش مردوار | پس دو عالم پر کن از شور و شعب | |
مست جاویدان شو و فانی بباش | تا شوی جاوید آزاد از تعب | |
چون تو آزاد آیی از ننگ وجود | راستت آن وقت گیرد حکم چپ | |
از دم آن کس که این می نوش کرد | دوزخ سوزنده را بگرفت تب | |
همچو عطار این شراب صاف عشق | نوش کن از دست ساقی عرب |