عطار (غزلیات)/دوش ناگه آمد و در جان نشست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (دوش ناگه آمد و در جان نشست) از عطار |
' |
دوش ناگه آمد و در جان نشست | خانه ویران کرد و در پیشان نشست | |
عالمی بر منظر معمور بود | او چرا در خانهی ویران نشست | |
گنج در جای خراب اولیتر است | گنج بود او در خرابی زان نشست | |
هیچ یوسف دیدهای کز تخت و تاج | چون دلش بگرفت در زندان نشست | |
گرچه پیدا برد دل از دست من | آمد و بر جان من پنهان نشست | |
چون مرا تنها بدید آن ماه روی | گفت تنها بیش ازین نتوان نشست | |
جان بده وانگه نشست ما طلب | که توان با جان بر جانان نشست | |
از سر جان چون تو برخیزی تمام | من کنم آن ساعتت در جان نشست | |
چون ز جانان این سخن بشنید جان | خویش را درباخت و سرگردان نشست | |
خویشتن را خویشتن آن وقت دید | کو چو گویی در خم چوگان نشست | |
دایما در نیستی سرگشته بود | زان چنین عطار زان حیران نشست |