عطار (غزلیات)/دوش آمد و گفت از آن ما باش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (دوش آمد و گفت از آن ما باش) از عطار |
' |
دوش آمد و گفت از آن ما باش | در بوتهی امتحان ما باش | |
گر خواهی بود زندهی جاوید | زنده به وجود جان ما باش | |
عمری است که تا از آن خویشی | گر وقت آمد از آن ما باش | |
مردانه به کوی ما فرود آی | نعره زن و جان فشان ما باش | |
گر محرم پیشگه نهای تو | هم صحبت آستان ما باش | |
پریده زآشیان مایی | جویندهی آشیان ما باش | |
از ننگ وجود خود بپرهیز | فانی شو و بی نشان ما باش | |
ره نتوانی به خود بریدن | در پهلوی پهلوان ما باش | |
تا کی خفتی که کاروان رفت | در رستهی کاروان ما باش | |
چون میدانی که جمله ماییم | با جمله مگو زبان ما باش | |
چون اعجمیند خلق جمله | تو با همه ترجمان ما باش | |
تا چند ز داستان عطار | مستغرق داستان ما باش |