عطار (غزلیات)/دل و جانم ببرد جان و دلم

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' عطار (غزلیات) (دل و جانم ببرد جان و دلم)
از عطار
'


دل و جانم ببرد جان و دلم بی دل و جان بماند آب و گلم
متحیر شدم نمی‌دانم کین چه درد است در نهاد دلم
این قدر آگهم کز آتش عشق آتشین شد مزاج معتدلم
چون بود کشته از کشنده خجل کو مرا کشت و من ازو خجلم
بحلی خواستم چو خونم ریخت و او ز غیرت نمی‌کند بحلم
سجلی ساختم به خونم لیک نیست یک تن گواه بر سجلم
جان عطار مرغ دنیا نیست گو برآی از نهاد محتملم