عطار (غزلیات)/دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم) از عطار |
' |
دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم | سر عشقت آشکارا گشت پنهان چون کنم | |
هرکسم گوید که درمانی کن آخر درد را | چون به دردم دایما مشغول درمان چون کنم | |
چون خروشم بشنود هر بی خبر گوید خموش | میطپد دل در برم میسوزدم جان چون کنم | |
عالمی در دست من، من همچو مویی در برش | قطرهای خون است دل، در زیر طوفان چون کنم | |
در تموزم مانده جان خسته و تن تب زده | وآنگهم گویند براین ره به پایان چون کنم | |
چون ندارم یک نفس اهلیت صف النعال | پیشگه چون جویم و آهنگ پیشان چون کنم | |
در بن هر موی صد بت بیش میبینم عیان | در میان این همه بت عزم ایمان چون کنم | |
نه ز ایمانم نشانی نه ز کفرم رونقی | در میان این و آن درمانده حیران چون کنم | |
چون نیامد از وجودم هیچ جمعیت پدید | بیش ازین عطار را از خود پریشان چون کنم |