عطار (غزلیات)/دل رفت وز جان خبر ندارم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (دل رفت وز جان خبر ندارم) از عطار |
' |
دل رفت وز جان خبر ندارم | این بود سخن دگر ندارم | |
گرچه شدهام چو موی بی او | یک موی ازو خبر ندارم | |
همچون گویم که در ره او | دارم سر او و سر ندارم | |
هم بی خبرم ز کار هر دم | هم یک دم کارگر ندارم | |
راه است بدو ز ذره ذره | من دیدهی راهبر ندارم | |
خورشید همه جهان گرفته است | من سوخته دل نظر ندارم | |
چندان که روم به نیستی در | از هستی او گذر ندارم | |
فریاد که زیر پرده مردم | افسوس که پرده در ندارم | |
گرچه همه چیزها بدیدم | جز نام ز نامور ندارم | |
زان چیز که اصل چیزها اوست | مویی خبر و اثر ندارم | |
دردا که شدم به خاک و در دست | جز باد ز خشک و تر ندارم | |
فیالجمله نصیبهای که بایست | گر دارم ازو وگر ندارم | |
افسانهی عشق او شدم من | وافسانه جزین ز بر ندارم | |
با این همه ناامیدی عشق | دل از غم عشق بر ندارم | |
سیمرغ جهانم و چو عطار | یک مرغ به زیر پر ندارم |