عطار (غزلیات)/دلی کز عشق او دیوانه گردد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (دلی کز عشق او دیوانه گردد) از عطار |
' |
دلی کز عشق او دیوانه گردد | وجودش با عدم همخانه گردد | |
رخش شمع است و عقل ار عقل دارد | ز عشق شمع او دیوانه گردد | |
کسی باید که از آتش نترسد | به گرد شمع چون پروانه گردد | |
به شکر آنکه زان آتش بسوزد | همه در عالم شکرانه گردد | |
کسی کو بر وجود خویش لرزد | همان بهتر که در کاشانه گردد | |
اگر بر جان خود لرزد پیاده | به فرزینی کجا فرزانه گردد | |
بخیلی کو به یک جو زر بمیرد | چرا گرد مقامرخانه گردد | |
چو ماهی آشنا جوید درین بحر | بکل از خاکیان بیگانه گردد | |
چو در دریا فتاد آن خشک نانه | مکن تعجیل تا ترنانه گردد | |
اگر تو دم زنی از سر این بحر | دل خونابه را پیمانه گردد | |
بسی افسون کند غواص دریا | که در دم داشتن مردانه گردد | |
اگر در قعر دریا دم برآرد | همه افسون او افسانه گردد | |
درین دریا دل پر درد عطار | ندانم مرد گردد یا نگردد |