عطار (غزلیات)/دست در دامن جان خواهم زد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (دست در دامن جان خواهم زد) از عطار |
' |
دست در دامن جان خواهم زد | پای بر فرق جهان خواهم زد | |
اسب بر جسم و جهت خواهم تاخت | بانگ بر کون و مکان خواهم زد | |
وانگه آن دم که میان من و اوست | از همه خلق نهان خواهم زد | |
چون مرا نام و نشان نیست پدید | دم ز بی نام و نشان خواهم زد | |
هان مبر ظن که من سوخته دل | آن دم از کام و زبان خواهم زد | |
تن پلید است بخواهم انداخت | وثان دم پاک به جان خواهم زد | |
در شکم چون زند آن طفل نفس | من بیخویش چنان خواهم زد | |
از دلم مشعلهای خواهم ساخت | نفس شعلهفشان خواهم زد | |
از سر صدق و صفا صبح صفت | آن نفس نی به دهان خواهم زد | |
چون عیان گشت مرا آنچه مپرس | لاف از عین عیان خواهم زد | |
لاف این نیست یقین است یقین | پس چرا دم به گمان خواهم زد | |
من نیم مطبخی زیر و زبر | دم بی کفک و دخان خواهم زد | |
چون سر و پای روان نیست مرا | قدم از پای روان خواهم زد | |
خصم نفس است گرم عشوه دهد | بر سر خصم سنان خواهم زد | |
تا که از وسوسهی نفس پلید | نفس از سود و زیان خواهم زد | |
به خرابات فرو خواهم شد | دست بر رطل گران خواهم زد | |
آن دم انگشت گزان میزدهام | این دم انگشت زنان خواهم زد | |
تیر را پیک بلا خواهم ساخت | تیغ را زخم میان خواهم زد | |
فتنه بیدار چنان خواهم کرد | کز سر فتنه نشان خواهم زد | |
هر شبان موسی عمران نبود | من دم گرگ شبان خواهم زد | |
تا کی از شعر فرید آتش عشق | در همه نطق و بیان خواهم زد |