عطار (غزلیات)/در سرم از عشقت این سودا خوش است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (در سرم از عشقت این سودا خوش است) از عطار |
' |
در سرم از عشقت این سودا خوش است | در دلم از شوقت این غوغا خوش است | |
من درون پرده جان میپرورم | گر برون جان می کند اعدا خوش است | |
چون جمالت برنتابد هیچ چشم | جملهی آفاق نابینا خوش است | |
همچو چرخ از شوق تو در هر دو کون | هر که در خون مینگردد ناخوش است | |
بندگی را پیش یک بند قبات | صد کمر بر بسته بر جوزا خوش است | |
جان فشان از خندهی جانپرورت | زاهد خلوت نشین رسوا خوش است | |
گر زبانم گنگ شد در وصف تو | اشک خون آلود من گویا خوش است | |
چون تو خونین میکنی دل در برم | گرچه دل میسوزدم اما خوش است | |
این جهان فانی است گر آن هم بود | تو بسی، مه این مه آن یکتا خوش است | |
گر نباشد هر دو عالم گو مباش | تو تمامی با توام تنها خوش است | |
ماهرویا سیرم اینجا از وجود | بی وجودم گر بری آنجا خوش است | |
پرده از رخ برفکن تا گم شوم | کان تماشا بی وجود ما خوش است | |
الحق آنجا کفتاب روی توست | صد هزاران بی سر و بی پا خوش است | |
صد جهان بر جان و بر دل تا ابد | والهی آن طلعت زیبا خوش است | |
پرتو خورشید چون صحرا شود | ذرهی سرگشته ناپروا خوش است | |
چون تو پیدا آمدی چون آفتاب | گر شدم چون سایه ناپیدا خوش است | |
از درون چاه جسمم دل گرفت | قصد صحرا میکنم صحرا خوش است | |
دی اگر چون قطرهای بودم ضعیف | این زمان دریا شدم دریا خوش است | |
وای عجب تا غرق این دریا شدم | بانگ میدارم که استسقا خوش است | |
غرق دریا تشنه میمیرم مدام | این چه سودایی است این سودا خوش است | |
ز اشتیاقت روز و شب عطار را | دیده پر خون و دلی شیدا خوش است |