عطار (غزلیات)/در ده خبر است این که ز مه ده خبری نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (در ده خبر است این که ز مه ده خبری نیست) از عطار |
' |
در ده خبر است این که ز مه ده خبری نیست | وین واقعه را همچو فلک پای و سری نیست | |
عقلم که جهان زیر و زبر کرد به فکرت | بی خویش از آن شد که ز خویشش خبری نیست | |
جان سوخته زان شد که از آنها که برفتند | بسیار اثر جست و ز یک تن اثری نیست | |
دل بر سر ره ماند که میدید که هستش | مشکل سفری پیش که چون هر سفری نیست | |
این کار برون نیست ز دو نوع به تحقیق | یا هیچ نیم یا که به جز من دگری نیست | |
در ماتم این درد که دورند از آن خلق | آشفته و سرگشته چو من نوحهگری نیست | |
زان مغز شود خشک و ترم هر شب و هر روز | کز چرخ مرا جز لب و رخ خشک و تری نیست | |
جانم که ز بستان فلک نیشکری خواست | گفتا نهای واقف که مرا نیشکری نیست | |
از خوان فلک دل مطلب گر جگرت خورد | زیرا که اگر دل دهدت بی جگری نیست | |
عطار چو کس را خطری نیست درین راه | تو نیز فرو شو که تورا هم خطری نیست |