عطار (غزلیات)/در دلم تا برق عشق او بجست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (در دلم تا برق عشق او بجست) از عطار |
' |
در دلم تا برق عشق او بجست | رونق بازار زهد من شکست | |
چون مرا میدید دل برخاسته | دل ز من بربود و درجانم نشست | |
خنجر خونریز او خونم بریخت | ناوک سر تیز او جانم بخست | |
آتش عشقش ز غیرت بر دلم | تاختن آورد همچون شیر مست | |
بانگ بر من زد که ای ناحق شناس | دل به ما ده چند باشی بتپرست | |
گر سر هستی ما داری تمام | در ره ما نیست گردان هرچه هست | |
هر که او در هستی ما نیست شد | دایم از ننگ وجود خویش رست | |
میندانی کز چه ماندی در حجاب | پردهی هستی تو ره بر تو بست | |
مرغ دل چون واقف اسرار گشت | میطپید از شوق چون ماهی بشست | |
بر امید این گهر در بحر عشق | غرقه شد وان گوهرش نامد به دست | |
آخر این نومیدی ای عطار چیست | تو نه ای مردانه همتای تو هست |