عطار (غزلیات)/دریغا کانچه جستم آن ندیدم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (دریغا کانچه جستم آن ندیدم) از عطار |
' |
دریغا کانچه جستم آن ندیدم | نجات تن خلاص جان ندیدم | |
دلم میسوزد از درد و چه سازم | که درد خویش را درمان ندیدم | |
به کار افتادگی خویش هرگز | ندیدم هیچ سرگردان ندیدم | |
بگردیدم چو گردون گرد عالم | چو خود واله چو خود حیران ندیدم | |
شدم چون گوی سرگردان که خود را | حریفی درد در میدان ندیدم | |
درین حیرت ندارم صبر و غم اینت | که گشتن خویش را قربان ندیدم | |
درین وادی بسی از پیش رفتم | ولی یک ذره از پیشان ندیدم | |
کنون از پس شدم عمری ولیکن | سر یک مویی از انسان ندیدم | |
چو راهی بی نهایت مینماید | سر و بن یافتن امکان ندیدم | |
چو شمعی خویش را در آتش و دود | اگر دیدم به جز گریان ندیدم | |
گزیرم نیست از خوناب دیده | که من هرگز چنین طوفان ندیدم | |
ز عالم شربتی بی خون نخوردم | ز گیتی بی جگر یک نان ندیدم | |
ندیدم در جهان یک ذره شادی | که تا اندوه صد چندان ندیدم | |
چه گر خورشید عمرم بود تاوان | چو بر من تافت جز تاوان ندیدم | |
حکایت چون کنم از ملک یوسف | که من جز چاه و جز زندان ندیدم | |
خطا گفتم بسی دیدم نکویی | ولی خود را سزای آن ندیدم | |
کمال دیگران بر خود چه بندم | که من در خویش جز نقصان ندیدم | |
صدف را آن بود بهتر که گوید | که من در عمر خود باران ندیدم | |
فقیری بایدم همدرد و همدم | که میگوید که من سلطان ندیدم | |
تو ای عطار چون اینجا رسیدی | سخن گفتن تورا سامان ندیدم |