عطار (غزلیات)/جان در مقام عشق به جانان نمیرسد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (جان در مقام عشق به جانان نمیرسد) از عطار |
' |
جان در مقام عشق به جانان نمیرسد | دل در بلای درد به درمان نمیرسد | |
درمان دل وصال و جمال است و این دو چیز | دشوار مینماید و آسان نمیرسد | |
ذوقی که هست جمله در آن حضرت است نقد | وز صد یکی به عالم عرفان نمیرسد | |
وز هرچه نقد عالم عرفان است از هزار | جزوی به کل گنبد گردان نمیرسد | |
وز صد هزار چیز که بر چرخ میرود | صد یک به سوی جوهر انسان نمیرسد | |
وز هرچه یافت جوهر انسان ز شوق و ذوق | بویی به جنس جملهی حیوان نمیرسد | |
مقصود آنکه از می ساقی حضرتش | یک قطره درد درد به دو جهان نمیرسد | |
چندین حجاب در ره تو خود عجب مدار | گر جان تو به حضرت جانان نمیرسد | |
جانان چو گنج زیر طلسم جهان نهاد | گنجی که هیچ کس به سر آن نمیرسد | |
زان می که میدهند از آن حسن قسم تو | جز درد واپس آمد ایشان نمیرسد | |
تو قانعی به لذت جسمی چو گاو و خر | چون دست تو به معرفت جان نمیرسد | |
تا کی چو کرم پیله تنی گرد خویشتن | بر خود متن که خود به تو چندان نمیرسد | |
خود را قدم قدم به مقام بر پران | چندان پران که رخصت امکان نمیرسد | |
زیرا که مرد راه نگیرد به هیچ روی | یکدم قرار تا که به پیشان نمیرسد | |
چندین هزار حاجب و دربان که در رهند | شاید اگر کسی بر سلطان نمیرسد | |
در راه او رسید قدمهای سالکان | وین راه بیکرانه به پایان نمیرسد | |
پایان ندید کس ز بیابان عشق از آنک | هرگز دلی به پای بیابان نمیرسد | |
چندان به بوی وصل که در خود سفر کند | عطار را به جز غم هجران نمیرسد |