عطار (غزلیات)/ترسا بچهی لولی همچون بت روحانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ترسا بچهی لولی همچون بت روحانی) از عطار |
' |
ترسا بچهی لولی همچون بت روحانی | سرمست برون آمد از دیر به نادانی | |
زنار و بت اندر بر ناقوس ومی اندر کف | در داد صلای می از ننگ مسلمانی | |
چون نیک نگه کردم در چشم و لب و زلفش | بر تخت دلم بنشست آن ماه به سلطانی | |
بگرفتم زنارش در پای وی افتادم | گفتم چکنم جانا گفتا که تو میدانی | |
گر وصل منت باید ای پیر مرقع پوش | هم خرقه بسوزانی هم قبله بگردانی | |
با ما تو به دیر آیی محراب دگر گیری | وز دفتر عشق ما سطری دو سه بر خوانی | |
اندر بن دیر ما شرطت بود این هر سه | کز خویش برون آیی وز جان و دل فانی | |
می خور تو به دیر اندر تا مست شوی بیخود | کز بی خبری یابی آن چیز که جویانی | |
هر گه که شود روشن بر تو که تویی جمله | فریاد اناالحق زن در عالم انسانی | |
عطار ز راه خود برخیز که تا بینی | خود را ز خودی برهان کز خویش تو پنهانی |