عطار (غزلیات)/تا عشق تو را به جان ربودم

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' عطار (غزلیات) (تا عشق تو را به جان ربودم)
از عطار
'


تا عشق تو را به جان ربودم بی درد تو یک نفس نبودم
از روز ازل هنوز مستم وز شوق الست در سجودم
گفتی که جمال خود نمایم این خود ز کمال تو شنودم
در آتش هجر انتظارم می‌سازم و سوخت این وجودم
بی لطف تو بوی خوش ندارم گر جمله گلاب و مشک و عودم
از بوی جگر که می‌گدازم بر اوج فلک رسید دودم
مفتاح هدایتم تو دادی آنگه در اهلیت گشودم
در عشق تو یافتم سعادت صد باره درون خود زدودم
نامم ز تو زان شده است عطار کز حسن تو عارفی نمودم