عطار (غزلیات)/تا دل لایعقلم دیوانه شد

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' عطار (غزلیات) (تا دل لایعقلم دیوانه شد)
از عطار
'


تا دل لایعقلم دیوانه شد در جهان عشق تو افسانه شد
آشنایی یافت با سودای تو وز همه کار جهان بیگانه شد
پیش شمع روی چون خورشید تو صد هزاران جان و دل پروانه شد
مرغ عقل و جان اسیر دام تو همچو آدم از پی یک دانه شد
نه که مرغ جان ز خانه رفته بود ره بیاموخت و به سوی خانه شد
بود تردامن در اول چون زنان وآخر اندر کار تو مردانه شد
مردیش این بود کاندر عشق تو مست پیشت آمد و دیوانه شد
می‌ندانم تا دل عطار هیچ شد تو را شایسته هرگز یا نشد