عطار (غزلیات)/بی لعل لبت وصف شکر مینتوان کرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (بی لعل لبت وصف شکر مینتوان کرد) از عطار |
' |
بی لعل لبت وصف شکر مینتوان کرد | بی عکس رخت فهم قمر مینتوان کرد | |
چون صدقه ستانی است شکر لعل لبت را | وصف لب لعلت به شکر مینتوان کرد | |
مویی ز میان تو نشان مینتوان داد | صفری ز دهان تو خبر مینتوان کرد | |
برگ گلت آزرده شود از نظر تیز | زان در رخ تو تیز نظر مینتوان کرد | |
چون زلف تو زیر و زبری همه خلق است | بی زلف تو دل زیر و زبر مینتوان کرد | |
در واقعهی عشق رخت از همه نوعی | کردیم بسی حیله دگر مینتوان کرد | |
این کار به افسانه به سر مینتوان برد | وافسانهی عشق تو زبر مینتوان کرد | |
از تو کمری مینتوان بست به صد سال | چون با تو به هم دست و کمر مینتوان کرد | |
بی توشهی خون جگرم گر نخوری تو | در وادی عشق تو سفر مینتوان کرد | |
گفتی چو بسوزم جگرت آن تو باشم | این سوخته را سوختهتر مینتوان کرد | |
گفتی تو که مرغ منی آهنگ به من کن | آهنگ بدین بال و بدین پر نتوان کرد | |
کی در تو رسم گرد تو دریای پر آتش | چون قصد تو از بیم خطر مینتوان کرد | |
بی اشک چو خونم ز غم نقش خیالت | نقاشی این روی چو زر مینتوان کرد | |
ترک غم تو کرد مرا اشک چنین سرخ | در گردن هندوی بصر مینتوان کرد | |
چون هر چه که آن پیش من آید ز تو آید | از آتش سوزنده حذر مینتوان کرد | |
در پای غم از دست دل عاشق عطار | افتاده چنانم که گذر مینتوان کرد |