عطار (غزلیات)/بیچاره دلم در سر آن زلف به خم شد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (بیچاره دلم در سر آن زلف به خم شد) از عطار |
' |
بیچاره دلم در سر آن زلف به خم شد | دل کیست که جان نیز درین واقعه هم شد | |
انگشت نمای دو جهان گشت به عزت | هر دل که سراسیمهی آن زلف به خم شد | |
چون پرده برانداختی از روی چو خورشید | هر جا که وجودی است از آن روی عدم شد | |
راه تو شگرف است بسر میروم آن ره | زآنروی که کفر است در آن ره به قدم شد | |
عشاق جهان جمله تماشای تو دارند | عالم ز تماشی تو چون خلد ارم شد | |
تا مشعلهی روی تو در حسن بیفزود | خوبان جهان را ز خجل مشعله کم شد | |
تا روی چو خورشید تو از پرده علم زد | خورشید ز پرده بهدر افتاد و علم شد | |
تا لوح چو سیم تو خطی سبز برآورد | جان پیش خط سبز تو بر سر چو قلم شد | |
چون آه جگرسوز ز عطار برآمد | با مشک خط تو جگر سوخته ضم شد |