عطار (غزلیات)/بیا که قبلهی ما گوشهی خرابات است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (بیا که قبلهی ما گوشهی خرابات است) از عطار |
' |
بیا که قبلهی ما گوشهی خرابات است | بیار باده که عاشق نه مرد طامات است | |
پیالهایدو به من ده که صبح پرده درید | پیادهایدو فرو کن که وقت شهمات است | |
در آن مقام که دلهای عاشقان خون شد | چه جای دردفروشان دیر آفات است | |
کسی که دیرنشین مغانست پیوسته | چه مرد دین و چه شایستهی عبادات است | |
مگو ز خرقه و تسبیح ازانکه این دل مست | میان ببسته به زنار در مناجات است | |
ز کفر و دین و ز نیک و بد و ز علم و عمل | برون گذر که برون زین بسی مقامات است | |
اگر دمی به مقامات عاشقی برسی | شود یقینت که جز عاشقی خرافات است | |
چه داند آنکه نداند که چیست لذت عشق | از آنکه لذت عاشق ورای لذات است | |
مقام عاشق و معشوق از دو کون برون است | که حلقهی در معشوق ما سماوات است | |
بنوش درد و فنا شو اگر بقا خواهی | که زادراه فنا دردی خرابات است | |
به کوی نفی فرو شو چنان که برنایی | که گرد دایرهی نفی عین اثبات است | |
نگه مکن به دو عالم از آنکه در ره دوست | هر آنچه هست به جز دوست عزی و لات است | |
مخند از پی مستی که بر زمین افتد | که آن سجود وی از جملهی مناجات است | |
اگرچه پاکبری مات هر گدایی شو | که شاه نطع یقین آن بود که شهمات است | |
بباز هر دو جهان و ممان که سود کنی | از آنکه در ره ناماندنت مباهات است | |
ز هر دو کون فنا شود درین ره ای عطار | که باقی ره عشاق فانی ذات است |