عطار (غزلیات)/بوی زلف یار آمد یارم اینک می‌رسد

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' عطار (غزلیات) (بوی زلف یار آمد یارم اینک می‌رسد)
از عطار
'


بوی زلف یار آمد یارم اینک می‌رسد جان همی آساید و دلدارم اینک می‌رسد
اولین شب صبحدم با یارم اینک می‌دمد وآخرین اندیشه و تیمارم اینک می‌رسد
در کنار جویباران قامت و رخسار او سرو سیمین آن گل بی خارم اینک می‌رسد
ای بسا غم کو مرا خورد و غمم کس می نخورد چون نباشم شاد چون غمخوارم اینک می‌رسد
مدتی تا بودم اندر آرزوی یک نظر لاجرم چندین نظر در کارم اینک می‌رسد
دین و دنیا و دل و جان و جهان و مال و ملک آنچه هست از اندک و بسیارم اینک می‌رسد
روی تو ماه است و مه اندر سفر گردد مدام همچو ماه از مشرق ره یارم اینک می‌رسد
بزم شادی از برای نقل سرمستان عشق پسته و عناب شکر بارم اینک می‌رسد
من به استقبال او جان بر کف از بهر نثار یار می‌گوید کنون عطارم اینک می‌رسد