عطار (غزلیات)/برقع از خورشید رویش دور شد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (برقع از خورشید رویش دور شد) از عطار |
' |
برقع از خورشید رویش دور شد | ای عجب هر ذرهای صد حور شد | |
همچو خورشید از فروغ طلعتش | ذره ذره پای تا سر نور شد | |
جملهی روی زمین موسی گرفت | جملهی آفاق کوه طور شد | |
چون تجلیاش به فرق که فتاد | طور با موسی بهم مهجور شد | |
فوت خورشید نبود سایه را | لاجرم آن آمد این مقهور شد | |
قطرهای آوازهی دریا شنید | از طمع شوریده و مغرور شد | |
مدتی میرفت چون دریا بدید | محو گشت و تا ابد مستور شد | |
چون در آن دریا نه بد دید و نه نیک | نیک و بد آنجایگه معذور شد | |
هر دوعالم انگبین صرف بود | لاجرم چون خانهی زنبور شد | |
زانگبین چون آن همه زنبور خاست | هر یکی هم زانگبین مخمور شد | |
قسم هر یک زانگبین چندان رسید | کز خود و از هر دو عالم دور شد | |
سایه چون از ظلمت هستی برست | در بر خورشید نورالنور شد | |
همچو این عطار بس مشهور گشت | همچو آن حلاج بس منصور شد |