عطار (غزلیات)/ای چشم بد را برقعی بر روی ماه آویخته
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ای چشم بد را برقعی بر روی ماه آویخته) از عطار |
' |
ای چشم بد را برقعی بر روی ماه آویخته | صد یوسف گم گشته را زلفت به چاه آویخته | |
ماه است روی خرمت دام است زلف پر خمت | دلها چو مرغ اندر غمت از دامگاه آویخته | |
فرش بقا انداخته کوس فنا بنواخته | میزان عزت ساخته پیش سپاه آویخته | |
مردان ره را بارها بر لب زده مسمارها | پس جمله را بر دارها از چار راه آویخته | |
شمع طرب افروخته تا راز شمع آموخته | دل بی جنایت سوخته جان بی گناه آویخته | |
ای داده در دلها ندا، تا کرده دلها جان فدا | سرهای پیران هدی بر شاهراه آویخته | |
آن خواجهی روز جزا، بر چارسوی کبریا | از بهر دست آویز ما زلف سیاه آویخته | |
ابلیس را حالی عجب در بحر حرمان خشک لب | از بهر یک ترک ادب از سجدگاه آویخته | |
عطار این تفصیلدان وین قصه بی تأویلدان | عالم یکی قندیل دان، ز ایوان شاه آویخته |