عطار (غزلیات)/ای هرشکنی از سر زلف تو جهانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ای هرشکنی از سر زلف تو جهانی) از عطار |
' |
ای هرشکنی از سر زلف تو جهانی | وی هر سخنی از لب جانبخش تو جانی | |
نه هیچ فلک دید چو تو بدر منیری | نه هیچ چمن یافت چو تو سرو روانی | |
خورشید که بسیار بگشت از همه سویی | یک ذره ندیده است ز وصل تو نشانی | |
یک ذره اگر شمع وصال تو بتابد | جان بر تو فشانند چو پروانه جهانی | |
زابروی هلالیت که طاق است چو گردون | با پشت دو تا مانده هرجا که کمانی | |
چون دایره بی پا و سرم زانکه تو داری | از دایرهی ماه رخ از نقطه دهانی | |
ارباب یقین ده یکیک ذره گرفتند | شکل دهن تنگ تو از روی گمانی | |
حرف کمرت همچو الف هیچ ندارد | زیرا که تو را چون الف افتاد میانی | |
مویی ز میان تو کسی می بنداند | گرچه بود آن کس به حقیقت همه دانی | |
در عشق تو کار همه عشاق برآمد | زیرا که خریدند به صد سود و زیانی | |
چون لاله دلم سوختهتن غرقهی خون است | تا یافتهام گرد رخت لاله ستانی | |
چون حال من سوخته دل تنگ درآمد | از جان رمقی مانده مرا باش زمانی | |
عطار جگر سوخته را بود دل تنگ | دل در سر کار تو شد او مانده زمانی |