عطار (غزلیات)/ای عشق تو کیمیای اسرار

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' عطار (غزلیات) (ای عشق تو کیمیای اسرار)
از عطار
'


ای عشق تو کیمیای اسرار سیمرغ هوای تو جگرخوار سودای تو بحر آتشین موج اندوه تو ابر تند خون‌بار در پرتو آفتاب رویت خورشید سپهر ذره کردار یک موی ز زلف کافر تو غارتگر صد هزار دین‌دار چون زلف به ناز برفشانی صد خرقه بدل شود به زنار آنجا که سخن رود ز زلفت چه کفر و چه دین چه تخت و چه دار تا بنشستی به دلربایی برخاست قیامتی به یکبار آن شد که ز وصل تو زدم لاف اکنون من و پشت دست و دیوار در عشق تو کار خویش هر روز از سر گیرم زهی سر و کار دستی بر نه که دور از تو چون باد ز دست رفت عطار