عطار (غزلیات)/ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او) از عطار |
' |
ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او | همچو من شو گرد یک یک حلقه سرگردان او | |
منت صد جان بیار و بر سر ما نه به حکم | وز سر زلفش نشانی آر ما را زان او | |
گاه از چوگان زلفش حلقهی مشکین ربای | گاه خود را گوی گردان در خم چوگان او | |
خوش خوش اندر پیچ زلفش پیچ تا مشکین کنی | شرق تا غرب جهان از زلف مشک افشان او | |
نی خطا گفتم ادب نیست آنچه گفتم جهد کن | تا پریشانی نیاید زلف عنبرسان او | |
گر مرا دل زنده خواهی کرد جامی جانفزای | نوش کن بر یاد من از چشمهی حیوان او | |
گر تو جان داری چه کن بر کن به دندان پشت دست | چون ببینی جانفزایی لب و دندان او | |
گو فلانی از میان جانت میگوید سلام | گو به جان تو فرو شد روز اول جان او | |
جان او در جان تو گم گشت و دل از دست رفت | درد او از حد بشد گر میکنی درمان او | |
چون رسی آنجا اجازت خواه اول بعد از آن | عرضه کن این قصهی پر درد در دیوان او | |
چشم آنجا بر مگیر از پشت پای و گوشدار | ورنه حالی بر زمین دوزد تو را مژگان او | |
هرچه گوید یادگیر و یک به یک بر دل نویس | تا چنان کو گفت برسانی به من فرمان او | |
چند گریی ای فرید از عشق رویش همچو شمع | صبح را مژده رسان از پستهی خندان او |