عطار (غزلیات)/ای روی تو شمع پردهی راز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ای روی تو شمع پردهی راز) از عطار |
' |
ای روی تو شمع پردهی راز | در پردهی دل غم تو دمساز | |
بی مهر رخت برون نیاید | از باطن هیچ پرده آواز | |
از شوق تو میکند همه روز | خورشید درون پرده پرواز | |
هر جا که شگرف پرده بازی است | در پردهی زلف توست جانباز | |
در مجمع سرکشان عالم | چون زلف تو نیست یک سرافراز | |
خون دل من بریخت چشمت | پس گفت نهفته دار این راز | |
چون خونی بود غمزهی تو | شد سرخی غمزهی تو غماز | |
گفتی که چو زر عزیز مایی | زان همچو زرت نهیم در گاز | |
هرچه از تو رسد به جان پذیرم | این واسطه از میان بینداز | |
ما را به جنایتی که ما راست | خود زن به زنندگان مده باز | |
یک لحظه تو غمگسار ما باش | تا نوحهی تو کنیم آغاز | |
تا کی باشم من شکسته | در بادیهی تو در تک و تاز | |
گر وقت آمد به یک عنایت | این خانهی من ز شک بپرداز | |
بیش است به تو نیازمندیم | چندان که تو بیش میکنی ناز | |
عطار ز دیرگاه بی تو | بیچارهی توست، چارهای ساز |