عطار (غزلیات)/ای آنکه هیچ جایی آرام جان ندیدی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ای آنکه هیچ جایی آرام جان ندیدی) از عطار |
' |
ای آنکه هیچ جایی آرام جان ندیدی | رنج جهان کشیدی گنج جهان ندیدی | |
هرچند جهد کردی کاری به سر نبردی | چندان که پیش رفتی ره را کران ندیدی | |
زان گوهری که گردون از عشق اوست گردان | قانع شدی به نامی اما نشان ندیدی | |
مرد شنو چه باشی مردانه رو سخن دان | چه حاصل از شنیدن چون در عیان ندیدی | |
میدان که روز معنی بیرون پرده مانی | گر در درون پرده خود را نهان ندیدی | |
آن نافهای که جستی هم با تو در گلیم است | تو از سیه گلیمی بویی از آن ندیدی | |
گر جان بر او فشانی صد جان عوض ستانی | بر جان مگرد چندین انگار جان ندیدی | |
عمری بپروریدی این نفس سگ صفت را | چه سود چون ز مکرش یکدم امان ندیدی | |
نا آزموده گفتی هستم چنان که باید | لیکن چو آزمودی هرگز چنان ندیدی | |
افسوس میخورم من کافسوس خوارهای را | جز همنفس نگفتی جز مهربان ندیدی | |
تو مرغ بام عرشی در قعر چاه مانده | هم در زمین بمردی هم آسمان ندیدی | |
آخر چو شیر مردان بر پر ز چاه و رفتی | انگار نفس سگ را در خاکدان ندیدی | |
دل را به باد دادی وانگه به کام این سگ | یکپاره نان نخوردی یک استخوان ندیدی | |
عطار در غم خود عمرت به آخر آمد | چه سود کز غم خود غیر از زیان ندیدی |