عطار (غزلیات)/این گره کز تو بر دل افتادست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (این گره کز تو بر دل افتادست) از عطار |
' |
این گره کز تو بر دل افتادست | کی گشاید که مشکل افتادست | |
ناگشاده هنوز یک گرهم | صد گره نیز حاصل افتادست | |
چون نهد گام آنکه هر روزیش | سیصد و شصت منزل افتادست | |
چون رود راه آنکه هر میلش | ینزلالله مقابل افتادست | |
چونکه از خوف این چنین شب و روز | عرش را رخت در گل افتادست | |
من که باشم که دم زنم آنجا | ور زنم زهر قاتل افتادست | |
هست دیوانهای علی الاطلاق | هر که زین قصه غافل افتادست | |
عقل چبود که صد جهان آتش | نقد در جان و در دل افتادست | |
فلک آبستن است این سر را | زان بدین سیر مایل افتادست | |
همچو آبستنان نقط بر روی | میرود گرچه حامل افتادست | |
نیست آگاه کسی ازین سر ازانک | بیشتر خلق غافل افتادست | |
قعر دریا چگونه داند باز | آن کسی کو به ساحل افتادست | |
گر رجوعی کند سوی قعرش | گوهری سخت قابل افتادست | |
ور کند حبس ساحلش محبوس | در مضیق مشاغل افتادست | |
هست در معرض بسی گرداب | هر که را این مسایل افتادست | |
خاک آنم که او درین دریا | ترک جان گفته کامل افتادست | |
هر که صد بحر یافت بس تنها | قطرهای خرد مدخل افتادست | |
جان عطار را درین دریا | نفس تاریک حایل افتادست |